1 زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
2 وگر در راه بازار غم عشقت خریدارم به صد جانها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
1 اگر نه عاشق اویم چه میپویم به کوی او وگر نه تشنه اویم چه میجویم به جوی او
2 بر این مجنون چه میبندم مگر بر خویش میخندم که او زنجیر نپذیرد مگر زنجیر موی او
1 آن خواجه اگر چه تیزگوش است استیزه کن و گران فروش است
2 من غره به سست خنده او ایمن گشتم که او خموش است
1 چونک بر کوهش بسوی مرج برد تا کند شیرش به حمله خرد و مرد
2 دور بود از شیر و آن شیر از نبرد تا به نزدیک آمدن صبری نکرد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به