- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نسبتی محراب ابرو را بهر محراب نیست آن چه در دل و آنچه در گل جا کند یک باب نیست
2 بایدم محنت کشید و از سبب خاموش بود عالم عشق ست اینجا عالم اسباب نیست
3 از ملاقات صبا با زلف او چون زلف او تا به کی بر خویش پیچم بیش از اینم تاب نیست
4 ما بروی شادمانی ای فلک دربسته ایم گر متاعت این بود مگشا که اینجا باب نیست
5 ای منم یارب که می بینم رخش را بی نقاب ای خوشا بختی که من دارم اگر در خواب نیست
6 تا به چشم آمد ز دل با اشک رنگ خون نماند سیم را رنگی که در آتش بود در آب نیست