دست شوی ای طبیب از ادیب الممالک فراهانی ترجیع 4

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

دست شوی ای طبیب ازین بیمار

1 دست شوی ای طبیب ازین بیمار محتضر را به حال خود بگذار

2 منشین در کنار بیماری که سلامت ازو گرفته کنار

3 سود ندهد دوا و معجونت که طبیعت فتاده است از کار

4 جانش اندر لب است و ناله به دل هان بسختی گلوی او مفشار

5 حیف ازین ناتوان بی تن و توش آوخ از این مریض بی غمخوار

6 که پرستارش آورد شب و روز جای جلاب زهر کژدم و مار

7 تخته امتحان اطفال است سینه دردمند این بیمار

8 ای پدر چشم پوش ازین فرزند ای پسر زین پدر نظر بردار

9 این چنین خسته کی شود سالم این چنین خفته کی شود بیدار

10 قالب مردمان تهی گردد ساغر عمر چون شود سرشار

11 خواجه اندر شکار گور نر است ناگهان گور گیردش بشکار

12 مرد ریگش به اقربا نرسد گرچه هستند وارثان بسیار

13 لیک هستند خیل مدعیان زیرک و رند و چابک و عیار

14 اقربا را نمانده فرصت آن که نمایند راز خود اظهار

15 لاشه خر سقط شد است و دود بر سرش جوق گرگ مردم خوار

16 خواجه چون خفت و پاسبان شد مست سر دشمن در آمد از دیوار

17 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

18 ای عزیزان کرم بجای آرید اختلاف از میانه بردارید

19 دل دشمن میاورید بدست خاطر دوستان میازارید

20 خائنان را بدر کنید از خوان دنبه را دست گرگ مسپارید

21 نقد عمر عزیز را امروز خوار و ارزان ذخیره مشمارید

22 بستانید داده راز حریف برده خویش را نگهدارید

23 دشمن ار کژدم است پیکروی همچو مار سیه بر او بارید

24 چشمتان گر بدوست کژ نگرد دشمن جان خویش پندارید

25 جانتان گر عدوی انجمن است نقش او را ندیده انگارید

26 پند ننیوش زشت حنجره را گوش مالید و حلق بفشارید

27 تا توانید در مزارع خویش دانه دوستی همی کارید

28 نفس عافیت بر او بدمید آب رحمت بر او فرو بارید

29 اندرین کشتزارهای وسیع پاسبان ها ز صدق بگمارید

30 مکنید آنچه از پشیمانیش دست خائید و سر همی خارید

31 هر زمان کار شد بعکس مراد نکته ای گویم ار بجای آرید

32 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

33 سبب ضعف و بی خیالی چیست نالهای علی التوالی چیست

34 در بر رای بخردان غیور فکر درویش لاابالی چیست

35 غیر تعطیل و انقلاب ثمر ز انقلابی و اعتدالی چیست

36 دغلیهای ارتجاعیون کارهای ابوالمعالی چیست

37 انجمن های شوم بنیان کن گشته دایر درین لیالی چیست

38 اینک از فرط جهل نکته عقل بر تو نتوان نمود حالی چیست

39 با سر پر ز باد و دست تهی این افادات خشک و خالی چیست

40 با رفیقان حدیث . . . ر بطاق از عدو عجز و خایه مالی چیست

41 حکم چون با وزیر داخله شد طفره حکمران زوالی چیست

42 خانه آباد و دوست آزاد است جای دشمن درین حوالی چیست

43 چون یقین است فتح و نصرت ما این خطرهای احتمالی چیست

44 وزرا هر یکی به مرکز خود گشته مشغول ماستمالی چیست

45 بهر اصلاح کار و بستن بار انتظار جنابعالی چیست

46 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

47 حزب دیموکرات را چکنم تشنه مردم فرات را چکنم

48 سعی دارم بعیش و راحت و نوش حکم من عاش مات را چکنم

49 پارتی خانه گشته پارلمان حل این مشکلات را چکنم

50 بهر دفع عدو کمر بستم ملت بی ثبات را چکنم

51 الخبیثات للخبیثین است طیبین طیبات را چکنم

52 شد سکندر اسیر ظلمت طبع خضر و آب حیات را چکنم

53 زهر در کام و حنظل اندر جام انگبین و نبات را چکنم

54 چونکه مسجد خراب و رفت امام حافظوا للصلوة را چکنم

55 کیسه از زر تهی است سفره ز نان صدقات و زکات را چکنم

56 بیدقی گر بجهد فرزین شد بازی شاهمات را چکنم

57 صلح کردم به مرزبان بلوچ حکمدار هرات را چکنم

58 ساختم با وکیل و مستنطق رای اقضی القضات را چکنم

59 تره بر ریش او نمودم خرد دفتر ترهات را چکنم

60 حفظ کردم ز آتش این صندوق کیف قبض و برات را چکنم

61 ای که پرسی ز من به دام خطر که طریق نجات را چکنم

62 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

63 ای پسر شب گذشت و روز رسید باغ را، دی شد و تموز رسید

64 خصم را از پی جواز ستم رقم حکم لایجوز رسید

65 خاک افسرده را حرارت و نور ز آفتاب جهان فروز رسید

66 نایب السلطنه بفر خدای از پی حل این رموز رسید

67 دم برد العجوز شد خامش مژده بر شیخ و بر عجوز رسید

68 کشتی گوهر آمد از عمان کاروان شکر ز خوز رسید

69 باز اندر شکار کبک آمد شیر غژمان به صید یوز رسید

70 دزد را گو ممان درین اقلیم که جوانمرد کینه توز رسید

71 از پی انتقام کار بدت در کمان تیر سینه دوز رسید

72 خانه خصم را ز زند قضا آتش تیز خانه سوز رسید

73 ظلم را موسم خفا آمد عدل را موقع بروز رسید

74 شمع بگذار و سوی جمع گرای پرده شب بدر که روز رسید

75 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

76 روشنی یافت شمع پارلمان مردمی کرد جمع پارلمان

77 دل چو پروانه خویشتن را کرد به فدا پیش شمع پارلمان

78 بهر مشروطه همچو مروارید در لگن ریخت دمع پارلمان

79 عدل و انصاف تو امان آمد سوی ایران بطمع پارلمان

80 کیست کز من رساند این پیغام آشکارا به سمع پارلمان

81 که کمر بسته ارتجاعیون از پی قلع و قمع پارلمان

82 ای هواخواه مجلس ملی خیز و درشو بجمع پارلمان

83 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

84 عقل مجنون مجلس ملی است هوش مفتون مجلس ملی است

85 صحف هوشنگ و دفتر جاماسب فرع قانون مجلس ملی است

86 بنده آن حکیم با خردم که فلاطون مجلس ملی است

87 دل دانا و عقل روشن او شمس گردون مجلس ملی است

88 بهتر از نخل طور و قامت حور سرو موزون مجلس ملی است

89 عقل موسای دار شوری شد عدل هارون مجلس ملی است

90 چرخ برجیس و زهره و کیوان همه مادون مجلس ملی است

91 غم مخور گر شغال گرسنه ای تشنه بر خون مجلس ملی است

92 از در ما درون نخواهد شد هر که بیرون مجلس ملی است

93 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

94 ای وزیران گر اتفاق کنید ترک این حیله و نفاق کنید

95 ملک را ایمن از بهانه خصم وز تکالیف لایطاق کنید

96 از کمال و فضیلت و تقوی زیور و افسر و نطاق کنید

97 خر عیسی چو جفته اندازد کیفرش با سم و یراق کنید

98 پسران را که ناخلف باشند بری از ارث کرده عاق کنید

99 ید یمنی، دراز، جانب فارس ید یسری، سوی عراق کنید

100 ای وکیلان خدای را با هم عهد و میثاق در وثاق کنید

101 وزرا را بدام مهر کشید ملک را خانه وفاق کنید

102 با غرض کوس الوداع زنید با مرض بانک الفراق کنید

103 خصم اگر شاه در عری فکنید دزد اگر ماه در محاق کنید

104 نفس اماره را درین سودا دست فرسوده ز احتراق کنید

105 مصدر شوم را ز اسم و ز فعل ترک تصریف و اشتقاق کنید

106 این شیاطین انس را محروم از فساد و ز استراق کنید

107 روی در کعبه وفاق نهید پشت بر قبله شقاق کنید

108 سبق از درس دولتی گیرید وندرین عرصه استباق کنید

109 از دوره کارتان برون نبود گر بمیرید یا خناق کنید

110 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

111 مرد را گر برند بند از بند نتواند دل از وطن برکند

112 خانه دوست در کف دشمن ندهد هیچ مرد غیرتمند

113 نار حب الوطن چو شعله زند دل مؤمن بر او شود چو سپند

114 داغ فرزند سهل تر ز آن است که سپاری بدشمنان فرزند

115 دوست گر پوشدت پلاس و گلیم به که بیگانه پرنیان و پرند

116 مشرقی را بمغربی چه قیاس کبک با جغد کی کند پیوند

117 نام بی همتی بخویش منه داغ بی غیرتی بخود مپسند

118 رفته در خاک به که مانده به ننگ مرده در گور به که زنده به بند

119 سوی قفقاز و هند دیده گشای تا ز قفقاز و هند گیری پند

120 پرده در روی خود کشی تا کی پنبه در گوش خود نهی تا چند

121 جرم خود را ز جهل بر ابلیس یا بکج گردی زمانه مبند

122 گریه کن بر سیاه روزی خویش به سیاهی روی غیر مخند

123 سایه قد و عکس روی تو بود اینکه دیدی تو را بخنده فکند

124 ابلهی ابله آنقدر که جنون بسبال تو می خورد سوگند

125 راستی ای پسر چو درمانی متحیر میان عار و گزند

126 چاره ات از دو کار بیرون نیست بشنو این نکته را ببانگ بلند

127 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

128 ندهد هیچ مرد فرزانه خانه خود بدست بیگانه

129 سر خود را برد اگر نبرد پای بیگانه را از آن خانه

130 دست ازین شیوه بر ندارد مرد گر ببرند دستش از شانه

131 مگس انگبین و مور ضعیف ندهد راه غیر در لانه

132 تو ازین هر دو بی خیال تری ای خر خیره دیو دیوانه

133 که سخن های اهل معنی را فرض کردی فسون و افسانه

134 بسکه مستغرقی بمستی و خواب کس نداند که زنده ای یا نه

135 ای برادر بروز تیره خویش گریه کن چون ستون حنانه

136 تاکنون هیچکس نمی دانست که چه داری درون انبانه

137 اینک آن رازهای پنهان را فاش کردی بیک دو پیمانه

138 از تهی مغزی و سبک وزنی مست گشتی ببوی میخانه

139 برد اندر خمار نی بقمار زر و سیمت حریف جانانه

140 تو شدی در کنار کدبانو دزد شد کدخدای کاشانه

141 این زمان کاو فتاده اندر بند مرغ روح تو از پی دانه

142 چاره بند خویش اگر خواهی پند من کار بند مردانه

143 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

144 مگر ایرانیان نه از بشرند یا ز گرگ درنده پست ترند

145 ای نصاری مگر مسلمانان دد و دیوند یا که جانورند

146 بخدا دیو دد نیند ولیک همچو پیل دمان و شیر نرند

147 خونشان را مخور که زقومند مشتشان بر مزن که نیشترند

148 دل ایرانیان شفیقستی بگمانت که بی دل و جگرند

149 حیف باشد ز نوع آدمیان کادمی را چو گاو و خر شمرند

150 نه خرند و نه گاو این مردم که شرف را بخون خویش خرند

151 ما نژاد فرشته ایم و کسان که مظالم خرند گاو و خرند

152 ما نکو سیرتیم و نیک اخلاق گرگ درنده خلق بد سیرند

153 ای ستمکاره ای که از ستمت همه خلق زمانه برحذرند

154 ظلم چندان سزد که بر ظلام کس نگوید ز عدل بی خبرند

155 عضو یکدیگرند آدمیان ز آنکه از یک نژاد و یک گهرند

156 آدمی زاده گان درین گیتی همه با هم شریک خیر و شرند

157 غم یاران بخور که یارانت روز تنگی همه غم تو خورند

158 هر چه خواهی بکن ولیک بدان که بد و نیک جمله در گذرند

159 گر شغالان بخانه شیران اندر آیند مانده در خطرند

160 خشم شیران، اگر بدل جنبید پوستهاشان همی بتن بدرند

161 ای ستمدیده مرد ایرانی که رقیبان بخانه تو درند

162 گر بخواهی که آبروی تو را این خبیثان بیشرف نبرند

163 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

164 ای بیک جرعه داده عقل از دست چند در بستر اوفتاده و مست

165 با خبر شو که دست مانده ز کار بر حذر شو که کار رفته ز دست

166 مرغ عیار رفته اندر دام ماهی زیرک اوفتاده به شست

167 جز بفن کی توان ز ورطه گریخت جز به تدبیر چون توانی رست

168 نتوان زیست زیر دیواری کش سکون اوفتاد و سقف شکست

169 دشمن شوخ چشم بی پروا زر پرست است و تو خدای پرست

170 به تجارت تو را کند مغبون چون ترا نیست هر چه او را هست

171 پست گردد بر تو با تعظیم تا زمانی که بار خود بربست

172 چون ترازو که کفه پر او در بر کفه ی تهی شده پست

173 بار خود را چو بست آن غدار خاطرت را به تیر طعنه بخست

174 از پس آنکه انگبین تو خورد ریخت در ساغر تو زهر و کبست

175 گر تو در هر هزار شصت بری او بهر صد برد ز مال تو شصت

176 چون سرت در کمند خویش آورد اوستادانه از کمند تو جست

177 او بمغرب شود تو در مشرق هر کسی سوی اصل خود پیوست

178 چون چنین است پند من بشنو که بود یادگار عهد الست

179 تو تن آسان بجای در منشین کو تن آسان به جای در ننشست

180 یا بکش خصم را و برکن پوست یا بدشمن سپار خانه دوست

عکس نوشته
کامنت
comment