ای از بهشت جزوی و از رحمت از سعدی شیرازی غزل 531

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی

1 ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی حق را به روزگار تو با ما عنایتی

2 گفتم نهایتی بود این درد عشق را هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

3 معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست با تو مجال آن که بگویم حکایتی

4 چندان که بی تو غایت امکان صبر بود کردیم و عشق را نه پدید است غایتی

5 فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

6 ز ابنای روزگار به خوبی ممیزی چون در میان لشکر منصور رایتی

7 عیبت نمی‌کنم که خداوند امر و نهی شاید که بنده‌ای بکشد بی جنایتی

8 زان گه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی

9 من در پناه لطف تو خواهم گریختن فردا که هر کسی رود اندر حمایتی

10 درمانده‌ام که از تو شکایت کجا برم هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی

11 سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی

عکس نوشته
کامنت
comment