رخی از باده رخشان می از اسیر شهرستانی غزل 531

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

رخی از باده رخشان می توان کرد

1 رخی از باده رخشان می توان کرد گلی از شعله خندان می توان کرد

2 اگر از خویش پنهان می توان شد تو را از خلق پنهان می توان کرد

3 ز شور بیخودی در بزم مستان دل ما را نمکدان می توان کرد

4 ز رویت خنده بر گل می توان زد سرش را هم چراغان می توان کرد

5 بهار سینه صافی تربت من گل از خاکم به دامان می توان کرد

عکس نوشته
کامنت
comment