1 یک شب که اشک تشنه افشای راز نیست بیدرد را گمان که دلم در گداز نیست
2 چون عشق گرم شد نشناسد جوان و پیر گل را به بزم شعله زخار امتیاز نیست
3 گر چشم عاشق است کزو به شکاف گور بر روی دل دری که ز زخم تو باز نیست
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را