1 شبیکه بیتوجهان را به یاس تنگ برآرم ز نالهای که کنم کوه را ز سنگ برآرم
2 چه دولتیست که در یاد آن بهار تبسم نفس قدح به کف و ناله گل به چنگ برآرم
3 به نیم گردش چشمی که واکشم به خیالت فرنگ را چو غبار از جهان رنگ برآرم
4 چه ممکن استکه تمثال آفتاب نبندد چو سایه آینهای را که من ز زنگ برآرم
5 صفاست حوصله پرداز بحر ظرفی دلها زآب آینه من هم سرنهنگ برآرم
6 ازین دلی که چو آماج بوی امن ندارد نفس دمی که بر آرم همان خدنگ بر آرم
7 شکست چینی فغفورگو سفال بر آمد چه صنعت است که مو از خمیر سنگ بر آرم
8 نریخت سعی زمینگیریام به حاصل دیگر جز این که خار تکلف ز پای لنگ برآرم
9 خمار تا به کیام بیدماغ حوصله دارد خوش است جام می از شیشهها به رنگ برآرم
10 ز چرخ چندکشم انفعال شیشه دلیها روم جنون کنم و پوست زین پلنگ برآرم
11 هزار رنگگریبان درد جنون ندامت که من چو صبح نفس زبن قبای تنگ برآرم
12 به ششجهت گل خورشید بستم و ننمودم به حیرتم من بیدل دگرچه رنگ برآرم