1 یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود علم همه انبیات معلوم شود
2 آن صورت غیبی که جهان طالب اوست در آینهٔ فهم تو مفهوم شود
1 میزنم حلقهٔ درِ هر خانهای هست در کوی شما دیوانهای؟!
2 مرغ جان دیوانهٔ آن دام شد دام عشق دلبری دُردانهای
1 مدتی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد
2 تا نزاید بخت تو فرزند نو خون نگردد شیر شیرین خوش شنو
1 زید را اکنون نیابی کو گریخت جست از صف نعال و نعل ریخت
2 تو که باشی زید هم خود را نیافت همچو اختر که برو خورشید تافت
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند