- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمودی روی گرم خویش و عاشق ساختی بازم چه کردی شمع من، در آتشی انداختی بازم
2 چه جولان بود یارب این که از پیشم چو بگذشتی به کینم گرم کردی رخش و بر سر تاختی بازم
3 دو روزی برده بودی از بلا و آفتم بیرون به یک بازی آن شوخ بلا درباختی بازم
4 پی سوز رقیبان گرم کردی مهر خود با من به شوخی در تنور دیگران انداختی بازم
5 چنان از حال خویشم بردی ای بیگانهوَش بیرون که در خیل اسیران دیدی و نشناختی بازم
6 غبار من ز میدان بلا یک ذره ننشیند به جولان رفتی ای ترک و علم افراختی بازم
7 فغانی رسته بودم چندگاه از طعن بدگویان درین سودا درآوردی و رسوا ساختی بازم