1 آدمی گرچه بر زمانه مهست ز آدمی خام دیو پخته بهست
2 نیست خامی مگر کم اندر کم چون ره رومیان خم اندر خم
3 کآدمیزاده تا نشد مردم گه پری گه ددست گه گزدم
4 در زمانه ز هرچه جانورست تا نشد پخته آدمی بترست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
2 گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
1 هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست
2 من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست
1 ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها
2 ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به