1 مردی نه به قوتست و شمشیرزنی آنست که جوری که توانی نکنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
2 دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست
1 صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
2 مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
1 ما را همه شب نمیبرد خواب ای خفته روزگار دریاب
2 در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه میرود آب
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به