- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب تنهایی ای دل هر که چون غم همدمی دارد چه غم او را که اندر خانهٔ دل محرمی دارد
2 به جز این زخم مردافکن که من اندر جگر دارم هر آن زخمی که بینی در زمانه مرهمی دارد
3 خوش آن روزی که چون دیوانگان از سنگ اطفالم به خون آلوده بر بینی که آن هم عالمی دارد
4 فشاندم تخم مهرت را به کشت سینهٔ محزون چه غم از خشکسالیها که چشمم شب نمیدارد
5 اگر لعل لبت نبود نگین جم چرا دایم مسخّر ملک دلها را به حکم خاتمی دارد
6 ندارد بیمی الهامی دگر از دوزخ هجران که در خلد وصال تو روان خرّمی دارد