- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قاضیی بنشاندند و میگریست گفت نایب قاضیا گریه ز چیست
2 این نه وقت گریه و فریاد تست وقت شادی و مبارکباد تست
3 گفت اه چون حکم راند بیدلی در میان آن دو عالم جاهلی
4 آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند قاضی مسکین چه داند زان دو بند
5 جاهلست و غافلست از حالشان چون رود در خونشان و مالشان
6 گفت خصمان عالماند و علتی جاهلی تو لیک شمع ملتی
7 زانک تو علت نداری در میان آن فراغت هست نور دیدگان
8 وان دو عالم را غرضشان کور کرد علمشان را علت اندر گور کرد
9 جهل را بیعلتی عالم کند علم را علت کژ و ظالم کند
10 تا تو رشوت نستدی بینندهای چون طمع کردی ضریر و بندهای
11 از هوا من خوی را وا کردهام لقمههای شهوتی کم خوردهام
12 چاشنیگیر دلم شد با فروغ راست را داند حقیقت از دروغ