1 شوخی که کند طره پریشان به عبث از دور زمن برد دل و جان به عبث
2 اکنون که به نزدیک من آمد دیدم هم این به عبث دادم و هم آن به عبث
1 بس آنجا رفته بر خاک آرزویش سراسر آرزو شد خاک کویش
2 اگر نشناسمش چندان عجب نیست ز بس کم دیده ام از شرم رویش
1 آنکه بی غم نه یک زمان دل ماست آنچه با غم سرشته شد گل ماست
2 ما که ایم و کجاست کوی حبیب غرقه ی بحر عشق ساحل ماست
1 چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما
2 به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما