1 شوخی، بهار طبع چمنزاد میشود چندان که سرو قد کشد آزاد میشود
2 وضع جهان صفیر گرفتاری هم است مرغ به دام ساخته صیاد میشود
3 گردیست جسته ما و من از پردهٔ عدم آخر خموشی این همه فریاد میشود
4 تا چند دل ز هم نگدازد فسون عشق سندان هم آب از دم حداد میشود
5 فیض صفا ز صحبت پاکان طلبکنید آهن ز سیم بیضهٔ فولاد میشود
6 شب شد بنای شمع مهیای آتشست پروانه کو که خانهاش آباد میشود
7 تا عبرتی به فهم رسانی به عجز کوش رنگ شکسته سیلی استاد میشود
8 نقاش یک جهان هوسم کرد لاغری موی ضعیف خامهٔ بهزاد میشود
9 جام تغافلش چقدر دور ناز داشت داد از فرامشی که مرا یاد میشود
10 زین آتشی که عشق به جانم فکنده است گر آب بگذرد ز سرم باد میشود
11 وحدت ز خودفروشی تعداد کثرت است یک بر یکی دگر زده هفتاد میشود
12 بیدل معانی تو چه اقبال داشتهست چشم حسود بیت ترا صاد میشود