1 یک خانه بتانند به جای اندر خور از تو مهتر و تو زایشان کهتر
2 چونین تو به تک ز همگنان در مگذر نتوان به تکی به طوس شد جان پدر
1 دل آن ترک نه اندر خور سیمین بر اوست سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست
2 با لب شیرین با من سخنان گوید تلخ سخن تلخ نداند که نه اندر خور اوست
1 دی ز لشکر گه آمد آن دلبر صد ره سبز باز کرد از بر
2 راست گفتی بر آمد اندر باغ سوسنی از میان سیسنبر
1 ای شهی کز همه شاهان چو همی در نگرم خدمت تست گرامی تر و شایسته ترم
2 تا همی زنده بوم خدمت تو خواهم کرد از ره راست گذشتم گر ازین در گذرم