ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2457

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی

1 ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی چند بگفتم که مده دل به کسی بی‌گروی

2 بر سر شطرنج بتی جامه کنی کیسه بری با چو منی ساده دلی خیره سری خیره شوی

3 برد همه رخت مرا نیست مرا برگ کهی آنک ز گنج زر او من نرسیدم به جوی

4 تا بخورد تا ببرد جان مرا عشق کهن آن کهنی کو دهدم هر نفسی جان نوی

5 آن کهنی نوصفتی همچو خدا بی‌جهتی خوش گهری خوش نظری خوش خبری خوش شنوی

6 خرمن گل گشت جهان از رخت ای سرو روان دشمن تو جو دروی یار تو گندم دروی

7 جذب کن ای بادصفت آب وجود همه را برکش خورشیدصفت شبنمه‌ای رازگوی

8 ای تو چو خورشید ولی نی چو تفش داغ کنی ای چو صبا بالطفی نی چو صبا خیره دوی

9 گر صفتی در دل من کژ شود آن را تو بکن شاخ کژی را بکند صاحب بستان به خوی

10 گر چه شود خانه دین رخنه ز موش حسدی موش کی باشد برمد از دم گربه به موی

11 سبز شود آب و گلی چون دهدش وصل دلی دلبر و دل جمع شدند لیک نباشند دوی

12 پیشتر آ تا که نه من مانم این جا نه سخن ظلمت هستی چه زند پیش صبوح چو تویی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر