متاز ای دل از جلال الدین محمد مولوی غزل 2695

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

متاز ای دل سوی دریای ناری

1 متاز ای دل سوی دریای ناری که می‌ترسم که تاب نار ناری

2 وجودت از نی و دارد نوایی ز نی هر دم نوایی نو برآری

3 نیستانت ندارد تاب آتش وگر چه تو ز نی شهری برآری

4 میان شهر نی منشین بر آذر که هر سو شعله اندر شعله داری

5 اگر نی سوی آتش میل دارد چو میل رزق سوی رزق خواری

6 نیاز آتش است آن میل تنها که آتش رزق می‌خواهد به زاری

7 به هر چت نی بفرماید تو نی کن خلاف نی بکن از شهریاری

8 خلافش کردی و نی در کمین است چو نی کم شد سر دیگر نخاری

9 پدید آید تو را ناگه وجودی نه نی دارد نه شکر آنچ داری

10 یکی نوری لطیفی جان فزایی در او می‌های گوناگون کاری

11 گشایی پر و بالی کز حلاوت نمایی لطف‌های لاله زاری

12 میان این چنین نوری نماید دگر خورشید و جان‌ها چون ذراری

13 به نور او بسوزی پر خود را ز شیرینی نورش گردی عاری

14 ز ناله واشکافد قرص خورشید که گل گل وادهد هم خار خاری

15 زبان واماند زین پس از بیانش زبان را کار نقش است و نگاری

16 نگار و نقش چون گلبرگ باشد گدازیده شود چون آب واری

17 بر آن ساحل که‌ای‌ن گل‌ها گدازید اگر خواهی تو مستی و خماری

18 همی‌گو نام شمس الدین تبریز کز او این کارها را برگزاری

عکس نوشته
کامنت
comment