- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمعی که تو در میان ایشانی زآن جمع به در بود پریشانی
2 ای ذات شریف و شخص روحانی آرام دلی و مرهم جانی
3 خرم تن آن که با تو پیوندد وآن حلقه که در میان ایشانی
4 من نیز به خدمتت کمر بندم باشد که غلام خویشتن خوانی
5 بر خوان تو این شکر که میبینم بی فایدهای مگس که میرانی
6 هر جا که تو بگذری بدین خوبی کس شک نکند که سرو بستانی
7 هرک این سر دست و ساعدت بیند گر دل ندهد به پنجه بستانی
8 من جسم چنین ندیدهام هرگز چندان که قیاس میکنم جانی
9 بر دیده من برو که مخدومی پروانه به خون بده که سلطانی
10 من سر ز خط تو بر نمیگیرم ور چون قلمم به سر بگردانی
11 این گرد که بر رخ است میبینی وآن درد که در دل است میدانی
12 دودی که بیاید از دل سعدی پیداست که آتشیست پنهانی
13 میگوید و جان به رقص میآید خوش میرود این سماع روحانی