1 جمعیکه پر به فکر هنر درشکستهاند آیینهها به زبنت جوهر شکستهاند
2 جراتستای همت ارباب فقر باش کز گرد آرزو صف محشر شکسته اند
3 با شوکت جنون هوس تخت جم کراست دیوانگان در آبله افسر شکستهاند
4 بیماری مواد طمع را علاج نیست صفرای حرص در جگر زر شکستهاند
5 در محفلی که سازش آفت سلامت است آسایش از دلیکه مکرر شکستهاند
6 کم فرصتیکفیل شکست خمارنیست تا شیشه سرنگون شده ساغر شکسته اند
7 تغییر وضع ما اثر ایجاد وحشتیست دامان گل به رنگ برابر شکستهاند
8 از گردنم سرشته چه خیزد به غیر عجز ماییم و پهلویی که به بستر شکستهاند
9 اندیشهٔ غبار دل ما که میکند خربان هزار آینه دز بر شکستهاند
10 محملکشان برق نفس را سراغ نیست گرد سحر به عالم دیگر شکستهاند
11 گردون غبار دیده ی همت نمیشود عشاق دامن مژه برتر شکستهاند
12 پرواز کس به دامن نازت نمیرسد گلهای این چمن چقدر پر شکستهاند
13 بیلدل همین نه ما و تو نومید مطلبیم زین بحر قطرهها همهگوهر شکستهاند