گوهری از موج بحر بیکران آمد از شمس مغربی غزل 57

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید

1 گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید

2 گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط کز شعاعش معنی هردو جهان آمد پدید

3 باز موجی از محیط انداخت بیرون گوهرت کز صفای او جهان و جسم و جان آمد پدید

4 چونکه موج و گوهر دریا پیاپی شد روان وز جهان از موج و دریا بحر کان آمد پدید

5 سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد گنج مخفی آشکارا شد نهان آمد پدید

6 ایکه میجستی نشان از بی نشان زحمت مکش چون نشان بی نشان، از بی نشان آمد پدید

7 ایکه دایم از جهان ما و من کردی کنار عاقبت با ما و با من در میان آمد پدید

8 صد هزاران گوهر اسرار و درّ معرفت در جهان از موج بحر بیکران آمد پدید

9 از برای آنکه تا نشناسد او را غیر او موج دریا در لباس انس و جان آمد پدید

10 از زبان مغربی خود بکر میگوید سخن مغربی را بحر ناگاه از زبان آمد پدید

عکس نوشته
کامنت
comment