- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
3 شهادت بر جراحتهای دل داد اشک و نشنیدی بلی چرخ ست ناپرسیده میداد این گواهی را
4 ز اشک و چهره بردم سیم و زر وصلش نشد ممکن به سیم و زر خریدن نیست ممکن پادشاهی را
5 ندانی حال دل تا ساعتی بر دیده بنشینی نه طوفان دیده نه دریا چه میدانی تباهی را