-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفیقی گفت با من کان فلانی حلالی میخورد قوت جهانی
2 که جزیت از جهودان میستاند وز آنجا میخورد، به زین که داند
3 بدو گفتم که من این میندانم من آن دانم که من ننگ جهانم
4 که باید صد جهود بس پریشان که تا خواهند از من جزیت ایشان
5 تو گر کم کاستی خویش بینی بسی از خود سگی را بیش بینی
6 وجودت با عدم درهم سرشتست که این یک دوزخ و آن یک بهشتست
7 اگر یک بیخ ازین دوزخ نماندست بسی سگ بستهٔ آن کخ بماندست
8 اگر صد بار روزی غُسل سازی چو با خویشی نهٔ جز نانمازی