ای دل صافی از جلال الدین محمد مولوی غزل 1769

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای دل صافی دم ثابت قدم

1 ای دل صافی دم ثابت قدم جئت لکی تنذر خیر الامم

2 سر ننهی جز به اشارات دل بر ورق عشق ازل چون قلم

3 از طرب باد تو و داد تو رقص کنانیم چو شقه علم

4 رقص کنان خواجه کجا می روی سوی گشایشگه عرصه عدم

5 خواجه کدامین عدم است این بگو گوش قدم داند حرف قدم

6 عشق غریب است و زبانش غریب همچو غریب عربی در عجم

7 خیز که آورده امت قصه‌ای بشنو از بنده نه بیش و نه کم

8 بشنو این حرف غریبانه را قصه غریب آمد و گوینده هم

9 از رخ آن یوسف شد قعر چاه روشن و فرخنده چو باغ ارم

10 قصر شد آن حبس و در او باغ و راغ جنت و ایوان شد و صفه حرم

11 همچو کلوخی که در آب افکنی باز شود آب در آن دم ز هم

12 همچو شب ابر که خورشید صبح ناگه سر برزند از چاه غم

13 همچو شرابی که عرب خورد و گفت صل علی دنتها و ارتسم

14 از طرب این حبس به خواری و نقص می نگرد بر فلک محتشم

15 ای خرد از رشک دهانم مگیر قد شهد الله و عد النعم

16 گر چه درخت آب نهان می خورد بان علی شعبته ما کتم

17 هر چه بدزدید زمین ز آسمان فصل بهاران بدهد دم به دم

18 گر شبه دزدیده‌ای وگر گهر ور علم افراشتی وگر قلم

19 رفت شب و روز تو اینک رسید سوف یری النائم ماذا احتلم

عکس نوشته
کامنت
comment