چند از شرم تو باشد در نقاب از کلیم غزل 42

چند از شرم تو باشد در نقاب

1 چند از شرم تو باشد در نقاب رخ بپوشان تا برآید آفتاب

2 بر سر هر عضو من دردت نهاد نقطه داغی نشان انتخاب

3 تا در آب افتاده عکس عارضت می نیاسودست موج از اضطراب

4 بر بیاض دیده از خون جگر می نویسم خط بیزاری خواب

5 می کند هر شام در تحت الثری خاک از رشک تو بر سر آفتاب

6 دسته گل تحفه می آرد نسیم تا برد از سینه ام بوی کباب

7 شب کلیم از دیده می بارد سرشک روز از منزل برون می ریزد آب

عکس نوشته
کامنت
comment