چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد از کلیم غزل 235

چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد

1 چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد در چمن ناله مرغان گرفتار کشد

2 دل که غیر از دم آخر، نفس خوش نزند در ته تیغ نشیند که ز پا خار کشد

3 گرچه دست هوسم یک گل ازین باغ نچید جذب پای طلبم خار ز دیوار کشد

4 منم آن عاشق قانع که بکنج گلخن شعله در بر بهوای قد دلدار کشد

5 شمع بگداخت سراپا و شد از شرم خلاص تا یکی خجلت از آن قامت و رخسار کشد

6 هر سریرا که بود مغز خرد یک سر مو تا بود داغ چرا منت دستار کشد

7 هر که گوید که بروی تو بود گل مانند روکشی بر رخ آئینه ز زنگار کشد

8 آب در گوهرم از گرد کسادی شده گل کی باین مهره گل طبع خریدار کشد

9 همدم آورد طبیبش بسر از بسکه کلیم یاد آن چشم کند ناله بیمار کشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر