-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند جانم پس زانوی عنا بنشیند همدم درد به امّید دوا بنشیند
2 چون دل و دیده ام از آتش و آب است خراب گر درآید ز درم دوست کجا بنشیند
3 یک دم اندر طلب دوست ز پا ننشینم عاشق دلشده بی دوست چرا بنشیند
4 ای بسا فتنه که از هر طرفی برخیزد بهر آن گوشه که آن فتنه ما بنشیند
5 کس چه داند که چه خیزد دل مشتاقان را دوست هر جای که برخیزد و یا بنشیند
6 ای که چون بنشستی سرو به خدمت برخاست باز اگر برخیزی سرو ز پا بنشیند
7 آتشی در دلم از هجر تو افروخته است یک نفس پیش دلم بنشین تا بنشیند
8 روی تو قبله دلهاست مپوشان زین بیش تا هر آن کس که ببیند به دعا بنشیند
9 چون جلال از پی وصلت ز سر جان برخاست تا به کف نآرد وصل تو، کجا بنشیند