چند جانم پس زانوی عنا بنشیند از جلال عضد غزل 115

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

چند جانم پس زانوی عنا بنشیند

1 چند جانم پس زانوی عنا بنشیند همدم درد به امّید دوا بنشیند

2 چون دل و دیده ام از آتش و آب است خراب گر درآید ز درم دوست کجا بنشیند

3 یک دم اندر طلب دوست ز پا ننشینم عاشق دلشده بی دوست چرا بنشیند

4 ای بسا فتنه که از هر طرفی برخیزد بهر آن گوشه که آن فتنه ما بنشیند

5 کس چه داند که چه خیزد دل مشتاقان را دوست هر جای که برخیزد و یا بنشیند

6 ای که چون بنشستی سرو به خدمت برخاست باز اگر برخیزی سرو ز پا بنشیند

7 آتشی در دلم از هجر تو افروخته است یک نفس پیش دلم بنشین تا بنشیند

8 روی تو قبله دلهاست مپوشان زین بیش تا هر آن کس که ببیند به دعا بنشیند

9 چون جلال از پی وصلت ز سر جان برخاست تا به کف نآرد وصل تو، کجا بنشیند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر