به خود چند ای دل بی‌طاقت از قصاب کاشانی غزل 309

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

به خود چند ای دل بی‌طاقت از افسانه‌ها پیچی

1 به خود چند ای دل بی‌طاقت از افسانه‌ها پیچی چو موی دیده آتش هر زمان بر شانه‌ها پیچی

2 گریبان لباس کعبه دل می‌توان گشتن چرا بر دست و پا چون دامن دیوانه‌ها پیچی

3 برآید تا ز دستت مجلسی روشن کن از عارض چو دود شمع تا کی بر پر پروانه‌ها پیچی

4 چو تار عنکبوت آخر در این ماتم‌سرا تا کی ز غفلت بر در و دیوار این ویرانه‌ها پیچی

5 بجو راهی که تا از خویشتن بیرون نهی پا را به خود چون دود تا کی در درون خانه‌ها پیچی

6 چو خم در گوشه‌گیری باش و ناپیدا بمان تا کی ز بی‌مغزی چو بوی باده در میخانه‌ها پیچی

7 در این باغ جهان قصاب بیرون کن سر از جایی چو کرم تار تا کی خویش را در لانه‌ها پیچی

عکس نوشته
کامنت
comment