1 چند کشی جور این سپهر کهن را چند بکاهی روان و خواهی تن را
2 مرد چو رخت شرف ندوخت بر اندام باید پوشد بدوش خویش کفن را
1 چند سائی زر بر این پیروزه طاق ای آفتاب چند بیزی سیم بر نیلی رواق ای آفتاب
2 ما سوی الله را توئی هم دایه هم مادر پدر هم چراغ دیده هم شمع وثاق ای آفتاب
1 که میرا گوئیا راندند امشب وشاقانت به بام چرخ مرکب
2 ازیرا ماه نو بر نیلگون طاق بود چون نعل زر بر سم اشهب
1 رؤس دولت، شیوخ ملت، ببازی ایران، خراب گردید درین حوادث، برین مصیبت درون خارا، کباب گردید
2 شده پریشان، دو زلف سنبل، همی زند چاک، بپیرهن گل وثاق قمری، سرای بلبل، مقام جغد و غراب گردید