-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند نومید ز کوی تو دل زار آید چون تهیدست که از میکده هشیار آید
2 خار پا در ره ادبار ز دامن روید سر سودا زده در جیب بدیوار آید
3 فقر اگر زخم زند مرهمش از عزلت نه که تهیدست خوردن خون چو ببازار آید
4 عشق تا قابل زخم ستمم می داند تیغ از موج نفس بر دل افکار آید
5 می کند نرگس بیمار تو غمخواری دل همچو مستی که بپرسیدن بیمار آید
6 کس ندیدیم که مردود رود از در عشق آتش آن نیستکه از خار و خسش عار آید
7 می توان یافت سرشگی که ز دل می خیزد بی نشان نیست اگر طفل زگلزار آید
8 شب آدینه بدریوزه میخانه شهر شیخ پنهان رود و از ره بازار آید
9 گر متاع سخن امروز کسادست کلیم تازه کن طرز که در چشم خریدار آید