1 یک چند ، چو کار من ز تو ساز گرفت طبع تو ره ملالت و ناز گرفت
2 یا دست نبایست بمن داد بعهد یا پای نبایست ز من باز گرفت
1 خسروا ، چون تو آسمان نارد خدمت و زمانه بگزارد
2 باد را هیبت تو بر بندد کوه را حملهٔ تو بردارد
1 چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد
2 تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد
1 ای در تو مقصد اهل هنر بر در تو حادثه نکند گذر
2 منهزم از خلق تو خیل فساد منتظم از نطق تو عقد گهر