-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند دل تلخی غم را شکرستان داند خاک را بر سر سودازده سامان داند
2 گر حق راه طلب را بشناسد سالک دیده را خاتم انگشت مغیلان داند
3 هر که سوداگر کالای وفا شد باید که کسادی را آرایش دکان داند
4 جاهل ار خود را دانسته بچاه اندازد از جفای فلک و گردش دوران داند
5 هر کرا تنگدلی عینک بینائی داد صبح را تیره تر از شام غریبان داند
6 دل که از چاشنی درد خبردار بود پاس غمهای ترا خدمت مهمان داند
7 پند گو ترک من غمزده نتواند کرد وز بهشتی چو تو قطع نظر آسان داند
8 مرد بیداد کلیم است که بر تارک خویش سایه تیغ ترا سنبل و ریحان داند