چند دل تلخی غم را شکرستان داند از کلیم غزل 282

کلیم

کلیم

کلیم

چند دل تلخی غم را شکرستان داند

1 چند دل تلخی غم را شکرستان داند خاک را بر سر سودازده سامان داند

2 گر حق راه طلب را بشناسد سالک دیده را خاتم انگشت مغیلان داند

3 هر که سوداگر کالای وفا شد باید که کسادی را آرایش دکان داند

4 جاهل ار خود را دانسته بچاه اندازد از جفای فلک و گردش دوران داند

5 هر کرا تنگدلی عینک بینائی داد صبح را تیره تر از شام غریبان داند

6 دل که از چاشنی درد خبردار بود پاس غمهای ترا خدمت مهمان داند

7 پند گو ترک من غمزده نتواند کرد وز بهشتی چو تو قطع نظر آسان داند

8 مرد بیداد کلیم است که بر تارک خویش سایه تیغ ترا سنبل و ریحان داند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر