1 جامی مگر از بزم حیا در زدهای باز کاتش به دل شیشه و ساغر زدهای باز
2 آن زلف پریشان زدهای شانه ندانم بر دفتر دلها ز چه مسطر زدهای باز
3 برگوشهٔ دستار تو آن لالهٔ سیراب لخت جگر کیست که بر سر زدهای باز
4 ای ساغر تبخاله از این تشنه سلامی خوش خیمه بر آن چشمهٔ کوثر زدهای باز
5 مخموری و مستی همه فرش است به راهت چون چشم خود امروز چه ساغر زدهای باز
6 ابر چه بهار استکه بر بسمل نازت تیغ مژه با برق برابر زدهای باز
7 هشدار که پرواز غرورت نرباید دل بیضهٔ وهم است و ته پر زدهای باز
8 برهستی موهوم مچین خجلت تحقیق بر کشتی درویش چه لنگر زدهای باز
9 از خاک دمیدن به قبا صرفه ندارد ای گل زگریبان که سر برزدهای باز
10 بیدل ز فروغ گهر نظم جهانتاب دامن به چراغ مه و اختر زدهای باز
دیدگاهها **