1 کلکی بر مناره کودک خرد برده بود و به ناز میافشرد
2 چون مؤذّن بدیدش اندروای پس بگفت ای کلک ز بهر خدای
3 سره کاری همی کنی بر تاز به دو منزل به پیش او شو باز
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 روزی بت من مست به بازار برآمد گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
2 صد دلشده را از غم او روز فرو شد صد شیفته را از غم او کار برآمد
1 دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
2 از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست
1 هر کو به خرابات مرا راه نماید زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
2 ره کو بگشاید در میخانه به من بر ایزد در فردوس برو بر بگشاید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به