1 کلکی بر مناره کودک خرد برده بود و به ناز میافشرد
2 چون مؤذّن بدیدش اندروای پس بگفت ای کلک ز بهر خدای
3 سره کاری همی کنی بر تاز به دو منزل به پیش او شو باز
1 ای به بر کرده بی وفایی را منقطع کرده آشنایی را
2 بر ما امشبی قناعت کن بنما خلق انبیایی را
1 نور رخ تو قمر ندارد شیرینی تو شکر ندارد
2 خوش باد عشق خوبرویی کز خوبی او خبر ندارد
1 عاشق و یار یار باید بود در همه کار یار باید بود
2 گر همه راحت و طرب طلبی رنج بردار یار باید بود