1 یکدمک با خود آ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی
2 جور کم، به ز لطف کم باشد که نمک بر جراحتم پاشد
3 جور کم، بوی لطف آید از او لطف کم، محض جور زاید از او
4 لطف دلدار اینقدر باید که رقیبی از او به رشک آید
1 دنیا که دلت ز حسرت او زار است سرتاسر او تمام، محنتزار است
2 بالله که دولتش نیرزد به جوی تالله که نام بردنش هم عار است
1 آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
2 حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست
1 فصاد، به قصد آنکه بردارد خون میخواست که نشتری زند بر مجنون
2 مجنون بگریست، گفت: زان میترسم کاید ز دل خود غم لیلی بیرون