1
کودکی از جملهٔ آزادگان
رفت برون با دو سه همزادگان
2
پایش ازان پویه درآمد ز دست
مهر دل و مهره پشتش شکست
4
آنکه ورا دوست ترین بود گفت
در بُنِ چاهیش بباید نهفت
7
گفت همانا که در این همرهان
صورت این حال نماند نهان
8
چونکه مرا زین همه دشمن نهند
تهمت این واقعه بر من نهند
10
هرکه در او جوهر دانایی است
بر همه چیزیش توانایی است
11
بند فلک را که تواند گشاد؟
آنکه بر او پای تواند نهاد
12
چون ز کم و بیش فلک درگذشت
کار نظامی ز فلک برگذشت