1 شمعی که ز درد او کسی باز نگفت جان داد که یک سخن به آواز نگفت
2 شاید که ببرّند زبانش که به قطع تا در دهن گازنشد راز نگفت
1 برقع از ماه برانداز امشب ابرش حسن برون تاز امشب
2 دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب
1 روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب
2 روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف او چون سایه انداخت اینت شب
1 مرا در عشق او کاری فتادست که هر مویی به تیماری فتادست
2 اگر گویم که میداند که در عشق چگونه مشکلم کاری فتادست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند