- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست
2 زلفت هزار حلقه کمان را چه می کند گر صید دل مرا بود یک کمان بسست
3 دل زان تست بر سر جان گر سخن بود قسمت کنیم با تو مرا نیم جان بسست
4 گمراه آنکه پیرو ارباب عادتست خضر ره تو ماند ازین کاروان بسست
5 با دهر جنگ، شیشه بسنگ آزمودنست با روزگار صلح کن، این امتحان بسست
6 گر نیک بنگریم غبار وجود ما از بهر چشم بستن این خاکدان بسست
7 در پیش سر فکندن نرگس اشاره ایست یعنی دگر نظاره این بوستان بسست
8 بند دگر بپای دلت از وطن منه بیرون نرفتن از قفس آشیان بسست
9 خواهد گسیخت رشته طاقت ز پیچ و تاب دیگر کلیم آرزوی آن میان بسست