-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غنچهای گفت به پژمرده گلی که ز ایام، دلت زود آزرد
2 آب، افزون و بزرگست فضا ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
3 زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
4 گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست نه چنانست که دانند سترد
5 دی، می هستی ما صافی بود صاف خوردیم و رسیدیم به درد
6 خیره نگرفت جهان، رونق من بگرفتش ز من و بر تو سپرد
7 تا کند جای برای تو فراخ باغبان فلکم سخت فشرد
8 چه توان گفت به یغماگر دهر چه توان کرد، چو میباید مرد
9 تو بباغ آمدی و ما رفتیم آنکه آورد ترا، ما را برد
10 اندرین دفتر پیروزه، سپهر آنچه را ما نشمردیم، شمرد
11 غنچه، تا آب و هوا دید شکفت چه خبر داشت که خواهد پژمرد
12 ساقی میکدهٔ دهر، قضاست همه کس، باده ازین ساغر خورد