-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است دست و دل گم گشتم تا بازم چکار افتاده است
2 ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟ درهم اندوه و نشاط روزگار افتاده است
3 خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا پند مردم در مذاقم خوشگوار افتاده است
4 از کدورت برنیابم گر صفا دستم کشد تیره روزم بخت با من سازگار افتاده است
5 غصه مرد و غم به ماتم سوخت اکنون هجر را صد چراغ مرده بر گرد مزار افتاده است
6 ظرف این هنگامه پیدا کن خراباتست این گرد هر ویرانه صد منصور و دار افتاده است
7 کی «نظیری » خوار ماند عشق رانست قویست یک دو روزی غایتش از اعتبار افتاده است