1 معشوقه چو سر بکردبا باد چو گل تن با همه کس به وصل درداد چو گل
2 چون غنچه کشیده داشت دامن یک چند و امروز به دست هر کس افتاد چو گل
1 گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
2 بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
1 شرح غم تو لذت شادی به جان دهد شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد
2 طاوس جان به جلوه درآید زخرمی گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد
1 تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
2 بس جان نازنین که بلا را نشانه شد زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد