نه رفته‌ای از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 22

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

نه رفته‌ای

1 نه رفته‌ای

2 نه پیام آمدنی داده‌ای

3 خانه در تصرف بوی توست

4 تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست

5 حس می‌کنم

6 تنهایی ستاره را

7 این همه ستاره‌ی تنها ؟

8 یکی به یکی نمی‌گوید بیا

9 هر یک

10 از آسمانه‌ی خویش

11 چونان چشم پرنده درخشان

12 از آشیانه‌ی تاریک

13 حس می‌کنم

14 نیش ستاره را

15 در چشمم

16 طعم ستاره را

17 در دهانم

18 و طعم یک کهکشان تنهایی را

19 در جانم

20 کجای جهان بگذارمت

21 تا زیباتر شود آن جا ؟

22 بنویس می‌آیم

23 تا آشیانه به گام و به دست و سلام

24 آراسته شود

25 (اشعار منوچهر آتشی)

26 بر کنده ی تمام درختان جنگلی

27 نام ترا به ناخن برکندم

28 اکنون ترا تمام درختان

29 با نام می شناسند

30 نام ترا به گرده ی گور و گوزن

31 با ناخن پلنگان بنوشتم

32 اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها

33 اکنون ترا تمام گوزنان زردموی

34 با نام می شناسند

35 دیگر

36 نام ترا تمام درختان

37 گاه بهار زمزمه خواهند کرد

38 و مرغ های خوشخوان

39 صبح بهار نام ترا

40 به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد

41 ای بی خیال مانده ز من، دوست

42 دیگر ترا زمین و زمان

43 از برکت جنون نجیب من

44 با نام می شناسند

45 ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره

46 در واپسین غروب بهار

47 نام مرا به خاطر بسپار

48 منوچهر آتشی

49 فرصتی ای مرگ

50 تا برای آخرین بار

51 بربطم را بردارم

52 و در این کوچه های مرده

53 بنوازم و بخوانم به شور

54 دوشم آهنگی

55 به رویا

56 بر عاطفه نازل شده است

57 که به ضرب گام هایش

58 مرده را زنده تواند کرد

59 و دل های نومید را

60 در کاسه طنبوری

61 به زیر پنجره ها خواهد کشاند

62 از جگری یگانه با نهاد جهان

63 آوازی بر آید

64 که کور را بینا کند

65 تا ببیند ذات دهشت را

66 در جامه ها

67 و جان ها

68 که شنیده بود به رویای کورانه

69 و ندیده بود تا امروز

70 تا ببیند خود را

71 میان زخم ها و اهانت و ترحم

72 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز

73 فرصتی ای مرگ

74 تا بربط دارم

75 و آخرین نوبت را

76 به کوچه ها بزنم

77 کورها را بینا

78 و بینایان را

79 دیوانه کنم

80 منوچهر آتشی

81 صدای تو

82 از سایه سوی نیستان می آید

83 و گل می دهد در هیاهوی باران

84 صدایت

85 یکی نرگس نوشکفته است

86 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم

87 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

88 تو میگویی و لاله می روید از سنگ

89 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب

90 تو می گویی و تازه می روید از خشک

91 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

92 صدای تو از سایه سار نیستان می آید

93 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار

94 و در آب می ایستد روبروی نگاهم

95 صدای تو می بارد و زنده ام من

96 (اشعار منوچهر آتشی)

97 یاد داری چه شبی بود ؟

98 باد گرم نفس من

99 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

100 و اندکی آنسوتر

101 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

102 ماهی چشم مرا می برد ؟

103 یاد داری چه شبی بود ؟

104 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

105 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

106 خیره در آبی ژرف بی درد ؟

107 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

108 یاد داری چه هراس انگیز

109 گرگ خاکستری ابری

110 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

111 یاد داری چه شبی بود ؟

112 منوچهر آتشی

113 خوابیده ای کنار من

114 آرام مثل خواب

115 خواب کدام خوب ترا می برد چنین

116 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟

117 در پشت پلک های تو باغی ست

118 می بینم

119 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز

120 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور

121 می شنوم

122 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور

123 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز

124 رگ های آبی تو در متن مات پوست

125 دنباله های نازک اندیشه دل است

126 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون

127 در گوش کودکی که هنوز

128 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست

129 تکبیر زندگی کیست

130 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب

131 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست

132 می دانم

133 اما بگو

134 آب کدام خوب ترا می برد چنین

135 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟

136 منوچهر آتشی

137 یک روز

138 در دشت صبحگاهی پندارت

139 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

140 چون عاشقان عهد کهن

141 با اسب بور خسته می آیم من

142 در بامدادهای بخار آلود

143 در عصرهای خلوت بارانی

144 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

145 تو گوش با طنین سم مرکب منی

146 من چون عاشقان عهد کهن

147 با اسب پای پنجره می مانم

148 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

149 و آنگاه

150 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

151 از جاده های در دل مه پنهان

152 می رانم

153 (اشعار منوچهر آتشی)

154 کنون رؤیای ما باغی است

155 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

156 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

157 به ساق هر درختش یادگاری ها

158 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

159 کنون رؤیای ما باغی است

160 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

161 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

162 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

163 که آن سوگند ها را نیز

164 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

165 کنون رویای ما باغی است

166 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

167 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

168 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

169 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

170 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

171 که باران فریبش نسترد هرگز

172 که توفان زمانش نفکند از پا

173 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

174 منوچهر آتشی

175 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

176 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

177 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

178 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

179 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

180 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

181 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

182 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

183 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

184 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

185 منوچهر آتشی

186 پشت این خانه حکایت جاریست

187 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

188 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

189 می کشاند تن خود بر دیوار

190 آنچنانست که گویی بر دوش

191 سایه اش می برد او را هر سو

192 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

193 نه صدایی است از او

194 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

195 خانه ها سوخته اینک شاید

196 قصر ها ریخته شاید در شب

197 شاید از اوج یکی کوه بلند

198 بیرقش بال برابر گذران می ساید

199 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

200 دره می سازد هولش در پیش

201 مست و بیزار و خموش

202 می رود کفر اندیش

203 در کف پنجره ای نیست چراغ

204 که جهد در رگ گرمش هوسی

205 یا بخندد به فریبی موهوم

206 یا بخواند به تمنای کسی

207 می برد هر طرف این گمشده را

208 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

209 وای از این گردش بیهوده چو باد

210 آه از این کستی بی عربده آه

211 شهر خاموشان یغما زده است

212 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

213 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

214 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

215 یک دریچه نگشوده است به شب

216 تا اتاقی نفسی تازه کشد

217 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

218 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

219 پشت در پشت هم انداخته اند

220 خانه ها با هم قهرند افسوس

221 شب فروپاشد خاکستر صبح

222 بادها زنده ی شهرند افسوس

223 مست آواره به ویرانه ی صبح

224 پای دیواری افتاده به خواب

225 خون خشکیده به پیشانی اوست

226 با لبش مانده است اندیشه ی آب

227 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

228 فراز همین شاخه های سوخته

229 کدام قناری گل در گلو

230 ندای این پرنده سرگردان را

231 پاسخ خواهد داد

232 به جنگلی از

233 کندههای کبریتی ؟

234 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

235 بیضه شکسته

236 چه می داند این صدای زخمی

237 از حنجره بلبلی

238 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

239 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

240 میان خرمن نسرین و رازقی

241 چه بخواند

242 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

243 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

244 راز

245 بر همین شوره زار و

246 بس

247 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

248 سنگ بر شانه و دلرها

249 واپس نمی نگرم

250 که چه بوده است

251 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

252 می روم و می خوانم

253 و

254 نومیدی خود را

255 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

256 آن سوی این چکاد چکادهایی است

257 و نفرینیانی چون من

258 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

259 یا در نشیب تند

260 سر در پی کولبار نفرین

261 که اینک بازیچه ای شده است

262 هیاهوگر و رقصان

263 شتاب گرفته اند

264 مگر نه

265 آوازشان را می شنوم ؟

266 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

267 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

268 پژواک هول و هیاهو درافکند

269 کوهسار نفرت و نفرین را

270 تا دل در دل خدایان نماند

271 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

272 واپس نمی نگرم

273 چرا که به ناگزیر باز می گردم

274 سر در

275 پی کولبار نفرینم

276 که اینک بازیچه ای است

277 پندارد بر آب و اثیر می راند

278 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

279 سرودگر جوان

280 که از انسان بریده است

281 و در سفینه علف و آه

282 پارو می

283 کشد

284 نخستین صفیر پاییزی

285 علف را می پژمرد

286 و پاروها را

287 که بال پروانه هاست

288 به باد می دهد

289 و تنها

290 می ماند در کفش

291 آه

292 بر ساعد شرقی ایوانت

293 نیلوفری کاشته ام

294 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

295 و به ایوان که در آیی

296 با

297 خوابجامه ببینی

298 آفتاب

299 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

300 و خون درخت

301 تا پله های نخستین ایوانت

302 بالا خزیده است

303 بر ساعد غربی ایوانت

304 شقایقی رویانده ام

305 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

306 به زانو درافتی ناگاه

307 و لبانت بلرزد

308 از

309 کلام بر نیامدنی

310 پنداری بر آب و اثیر می رانی

311 که رو برنمی گردانی

312 کناره گمشده را

313 و به هراس که می افتی

314 نمی بینی

315 سایه بلند پر انحنایی را

316 که دنبالت می کند

317 بر آب و به رویا

318 و توفان که برخیزد

319 از آرامجای آب

320 و پارو که به باد رود

321 مثل بال پروانه

322 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

323 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

324 سایه را

325 که غمناک لبخند می زند

326 تا شفات بخشد کابوست را

327 روزگاری

328 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

329 ابتدای جهان بود

330 بزغاله ای سبکخیز

331 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

332 زیر می دوید

333 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

334 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

335 انگار به انتهای جهان نگران می شد

336 زنی جوان به جامه رنگین

337 جوانی با شانه های پهن برهنه

338 که به گندمزار برشته شناور بود

339 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

340 اما اسب

341 که به

342 انتهای جهان می نگریست

343 مرا به شعاع تیره ای

344 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

345 که ناگزیری رفتن

346 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

347 در انتظارم بود

348 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

349 تا به انتهای جهان برسم

350 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

351 اینک باز می گردم از

352 انتهای تلخ جهان

353 و اشتیاق دیدن بزغاله

354 و اسب بور خمیده بر قصیل

355 و زن جوان به جامه رنگین روستا

356 دلهره امن را دوچندان کرده است

357 زنی جوان

358 به جامه جین آبی

359 سوار بر موتورسیکلت

360 به استقبالم می آید

361 نوه کوچکم است

362 و بر کناره راه سیمانی روستایی

363 اینک

364 پالایشگاه

365 دخترکی

366 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

367 ارکیده و گلایول و سوسن آری

368 و بولدوزری زرد آن سو تر

369 مانند ورزویی مست

370 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

371 مردی جوان

372 نبیره ام

373 به لباس و کلاه خود ایمنی

374 پیش از سلام می

375 غرد

376 اول قرنطینه نیای بزرگ

377 از انتهای جهان

378 به ابتدای جهان بازگشته ام

379 نه بر شعاع نگاه اسب

380 نه در قرنطینه نبیره ام

381 جایی ایمن

382 نمی یابم

383 به ابتدای جهان

384 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

385 به آبش می سپرم

386 این کودک شرور

387 که چشم بازنکرده

388 زبان گشاده است

389 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

390 قبیله را بر من خواهد شوراند این

391 زبان دراز

392 و مرا نه که خود را

393 به کشتن خواهد داد

394 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

395 به آبش می سپارم

396 امید در نجاتش بندم

397 به ساحل دوری آن سوی جهان

398 شاید به تور ماهیگیری افتد

399 بی نوا و شریف

400 و صیادی چالاک بپرورد او را

401 شاید بر آستانه زنی

402 فروافتد

403 بزرگ تبار

404 و بی نطفه شوی

405 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

406 طلسم شکن

407 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

408 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

409 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

410 این کودک شرور

411 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

412 بهتر که به آبش بسپارم

413 تا به خاک

414 سه مشعل می سوزد

415 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

416 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

417 شعله می وزاند

418 دو دیگر

419 به دره و دامنه

420 تا بادام

421 بنان سراسیمه شوند

422 یکی می سوزد

423 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

424 و به معده پر جوجه کباب شرکت

425 دو دیگر می سوزند

426 تا آهوان و تیهوها

427 به دره های دوردست بکوچند

428 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

429 تا وحش

430 ایمن نماند در حریم آبادانی

431 یکی می سوزد

432 تا

433 روستایی

434 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

435 سه مشعل می سوزد

436 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

437 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

438 و به شب

439 در حوالی جنگل چراغهای نئون

440 سه مشعل

441 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

442 بلکه می سوزند

443 تا چیزها دیده نشوند

444 سه

445 مشعل می سوزند

446 در دایره چراغان و آتش

447 تا ظلمات گرداگرد

448 ژرفتر گردد

449 و بازوهای کار و آفرینش

450 چون پروانه های سراسیمه

451 به جانب کانون نور

452 فراخوانده شوند

453 نوری

454 که ظلمت گرداگرد را

455 دامن می زند و ژرفتر می کند

456 روباهی از برکت رنگهای شگفت

457 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

458 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

459 پا در خور دم یافته

460 در گوشه ای از این جهان ؟

461 مرا چه سود اما

462 که همان شتر صبور بارکشم

463 در وادی سراب ها و دروغ

464 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

465 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

466 بارم چه کو کنار چه زمرد

467 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

468 و نه احساسش می کنم

469 و سوارم

470 چه

471 امیری برنا و برومند

472 چه حرامی بدنهادی

473 می بینمش و می ستایمش

474 و می برمش بر پشت

475 اگر چه نمی شناسمش

476 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

477 کینه پر آوازه ام ؟

478 یک بار در من بیدار شد

479 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

480 امیر و حرامی هر دو

481 در معرض

482 صاعقه ام بودند

483 و سرانجام

484 آنکه جان بدر برد

485 حرامی بدنهاد بود

486 که اکنون

487 برگرده ام نشسته و می راندم

488 هر سو که خود بخواهد

489 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

490 طاووسی پای در خور دم یافته

491 رئباهی از برکت رنگ ها

492 مرا چه سود اما

493 که بار سنگین

494 چه

495 شوکران چه زمرد

496 بارم

497 و حرامی نابکار سوارم است

498 دیگر سقراط و افعی را

499 از هم تمیز نمی دهم

500 و سراب را

501 به دنبال سایه بی قواره خود

502 می پیمایم

503 مدام

504 مدام

505 مدام

506 اگر به فراز نمی شتابم

507 مپندار که نمی یارمت رسیدن

508 امتناع من از صعود انکار تست

509 تحقیر می کنم بلندایت را

510 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

511 نخستین بیرق را

512 ناتوان ترینان برافراشتند

513 و بیرق ما

514 که سنگین ترین بود و سپیدترین

515 به خون برادرانم آغشته شد

516 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

517 هفت برادر بودیم

518 نخستین را بر هزاره نخست

519 به زیر برف سرخ کفن کردم

520 و ششمین را از هزاره ششم

521 کوتوله ای

522 دشکیش

523 از شیفتگان بلندای تو

524 تا خود بلندتر بنماید

525 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

526 هفتمین منم

527 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

528 که لگدمال ناپاکان نشود

529 و خود انزوا گزیده کنارش

530 به پاسداریش

531 و انکار می کنم بلندایت را

532 اما

533 روزی

534 از پناهگاه

535 از هزاره هفتم

536 به بالا خواهم شتافت

537 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

538 بر کنم و به باد سپارم

539 و بیرق سنگینم را

540 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

541 پس آنگاه

542 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

543 ه یمن بلندای بیرق من

544 ای زمین

545 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر