-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سپیده که سر بزند
2 نخستین روز روزهای بی تو
3 آغاز می شود
4 آفتاب سرگشته وپرسان
5 تا مرا کنار کدام سنگ
6 تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد
7 به نخستین دره سرگشتی هام
8 در اندیشه تو ام
9 که زنبقی به جگر می پروری
10 و نسترنی به گریبان
11 که انگشت اشاره ات
12 به تهدید بازیگوشانه
13 منقار می زند به هوا
14 و فضا را
15 سیراب می کند از شبنم و گیاه
16 سپیده که سر بزند خواهی دید
17 که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد
18 گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
19 آخرین ستارگان کهکشان شیری را
20 تا خوابگاه آفتابیشان
21 بدرقه می کردند
22 سپیده که سر بزند
23 نخستین روز روزهای بی مرا
24 آغاز خواهی کرد
25 مثل گل سرخ تنهایی
26 آه خواهی کشید
27 به پروانه ها خواهی اندیشید
28 و به شاخه سدری
29 که سایه نینداخته بر آستانه ات
30 منوچهر آتشی
31 نه رفتهای
32 نه پیام آمدنی دادهای
33 خانه در تصرف بوی توست
34 تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
35 حس میکنم
36 تنهایی ستاره را
37 این همه ستارهی تنها ؟
38 یکی به یکی نمیگوید بیا
39 هر یک
40 از آسمانهی خویش
41 چونان چشم پرنده درخشان
42 از آشیانهی تاریک
43 حس میکنم
44 نیش ستاره را
45 در چشمم
46 طعم ستاره را
47 در دهانم
48 و طعم یک کهکشان تنهایی را
49 در جانم
50 کجای جهان بگذارمت
51 تا زیباتر شود آن جا ؟
52 بنویس میآیم
53 تا آشیانه به گام و به دست و سلام
54 آراسته شود
55 (اشعار منوچهر آتشی)
56 بر کنده ی تمام درختان جنگلی
57 نام ترا به ناخن برکندم
58 اکنون ترا تمام درختان
59 با نام می شناسند
60 نام ترا به گرده ی گور و گوزن
61 با ناخن پلنگان بنوشتم
62 اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
63 اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
64 با نام می شناسند
65 دیگر
66 نام ترا تمام درختان
67 گاه بهار زمزمه خواهند کرد
68 و مرغ های خوشخوان
69 صبح بهار نام ترا
70 به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
71 ای بی خیال مانده ز من، دوست
72 دیگر ترا زمین و زمان
73 از برکت جنون نجیب من
74 با نام می شناسند
75 ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
76 در واپسین غروب بهار
77 نام مرا به خاطر بسپار
78 منوچهر آتشی
79 فرصتی ای مرگ
80 تا برای آخرین بار
81 بربطم را بردارم
82 و در این کوچه های مرده
83 بنوازم و بخوانم به شور
84 دوشم آهنگی
85 به رویا
86 بر عاطفه نازل شده است
87 که به ضرب گام هایش
88 مرده را زنده تواند کرد
89 و دل های نومید را
90 در کاسه طنبوری
91 به زیر پنجره ها خواهد کشاند
92 از جگری یگانه با نهاد جهان
93 آوازی بر آید
94 که کور را بینا کند
95 تا ببیند ذات دهشت را
96 در جامه ها
97 و جان ها
98 که شنیده بود به رویای کورانه
99 و ندیده بود تا امروز
100 تا ببیند خود را
101 میان زخم ها و اهانت و ترحم
102 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
103 فرصتی ای مرگ
104 تا بربط دارم
105 و آخرین نوبت را
106 به کوچه ها بزنم
107 کورها را بینا
108 و بینایان را
109 دیوانه کنم
110 منوچهر آتشی
111 صدای تو
112 از سایه سوی نیستان می آید
113 و گل می دهد در هیاهوی باران
114 صدایت
115 یکی نرگس نوشکفته است
116 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
117 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
118 تو میگویی و لاله می روید از سنگ
119 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
120 تو می گویی و تازه می روید از خشک
121 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
122 صدای تو از سایه سار نیستان می آید
123 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
124 و در آب می ایستد روبروی نگاهم
125 صدای تو می بارد و زنده ام من
126 (اشعار منوچهر آتشی)
127 یاد داری چه شبی بود ؟
128 باد گرم نفس من
129 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
130 و اندکی آنسوتر
131 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
132 ماهی چشم مرا می برد ؟
133 یاد داری چه شبی بود ؟
134 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
135 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
136 خیره در آبی ژرف بی درد ؟
137 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
138 یاد داری چه هراس انگیز
139 گرگ خاکستری ابری
140 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
141 یاد داری چه شبی بود ؟
142 منوچهر آتشی
143 خوابیده ای کنار من
144 آرام مثل خواب
145 خواب کدام خوب ترا می برد چنین
146 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
147 در پشت پلک های تو باغی ست
148 می بینم
149 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
150 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
151 می شنوم
152 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
153 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
154 رگ های آبی تو در متن مات پوست
155 دنباله های نازک اندیشه دل است
156 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
157 در گوش کودکی که هنوز
158 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
159 تکبیر زندگی کیست
160 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
161 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
162 می دانم
163 اما بگو
164 آب کدام خوب ترا می برد چنین
165 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
166 منوچهر آتشی
167 یک روز
168 در دشت صبحگاهی پندارت
169 از جاده یی که در نفس مه نهفته است
170 چون عاشقان عهد کهن
171 با اسب بور خسته می آیم من
172 در بامدادهای بخار آلود
173 در عصرهای خلوت بارانی
174 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
175 تو گوش با طنین سم مرکب منی
176 من چون عاشقان عهد کهن
177 با اسب پای پنجره می مانم
178 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
179 و آنگاه
180 همراه با تپیدن قلب نجیب تو
181 از جاده های در دل مه پنهان
182 می رانم
183 (اشعار منوچهر آتشی)
184 کنون رؤیای ما باغی است
185 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
186 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
187 به ساق هر درختش یادگاری ها
188 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
189 کنون رؤیای ما باغی است
190 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
191 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
192 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
193 که آن سوگند ها را نیز
194 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
195 کنون رویای ما باغی است
196 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
197 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
198 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
199 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
200 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
201 که باران فریبش نسترد هرگز
202 که توفان زمانش نفکند از پا
203 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
204 منوچهر آتشی
205 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
206 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
207 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
208 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
209 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
210 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
211 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
212 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
213 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
214 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
215 منوچهر آتشی
216 پشت این خانه حکایت جاریست
217 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
218 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
219 می کشاند تن خود بر دیوار
220 آنچنانست که گویی بر دوش
221 سایه اش می برد او را هر سو
222 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
223 نه صدایی است از او
224 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
225 خانه ها سوخته اینک شاید
226 قصر ها ریخته شاید در شب
227 شاید از اوج یکی کوه بلند
228 بیرقش بال برابر گذران می ساید
229 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
230 دره می سازد هولش در پیش
231 مست و بیزار و خموش
232 می رود کفر اندیش
233 در کف پنجره ای نیست چراغ
234 که جهد در رگ گرمش هوسی
235 یا بخندد به فریبی موهوم
236 یا بخواند به تمنای کسی
237 می برد هر طرف این گمشده را
238 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
239 وای از این گردش بیهوده چو باد
240 آه از این کستی بی عربده آه
241 شهر خاموشان یغما زده است
242 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
243 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
244 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
245 یک دریچه نگشوده است به شب
246 تا اتاقی نفسی تازه کشد
247 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
248 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
249 پشت در پشت هم انداخته اند
250 خانه ها با هم قهرند افسوس
251 شب فروپاشد خاکستر صبح
252 بادها زنده ی شهرند افسوس
253 مست آواره به ویرانه ی صبح
254 پای دیواری افتاده به خواب
255 خون خشکیده به پیشانی اوست
256 با لبش مانده است اندیشه ی آب
257 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
258 فراز همین شاخه های سوخته
259 کدام قناری گل در گلو
260 ندای این پرنده سرگردان را
261 پاسخ خواهد داد
262 به جنگلی از
263 کندههای کبریتی ؟
264 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
265 بیضه شکسته
266 چه می داند این صدای زخمی
267 از حنجره بلبلی
268 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
269 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
270 میان خرمن نسرین و رازقی
271 چه بخواند
272 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
273 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
274 راز
275 بر همین شوره زار و
276 بس
277 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
278 سنگ بر شانه و دلرها
279 واپس نمی نگرم
280 که چه بوده است
281 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
282 می روم و می خوانم
283 و
284 نومیدی خود را
285 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
286 آن سوی این چکاد چکادهایی است
287 و نفرینیانی چون من
288 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
289 یا در نشیب تند
290 سر در پی کولبار نفرین
291 که اینک بازیچه ای شده است
292 هیاهوگر و رقصان
293 شتاب گرفته اند
294 مگر نه
295 آوازشان را می شنوم ؟
296 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
297 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
298 پژواک هول و هیاهو درافکند
299 کوهسار نفرت و نفرین را
300 تا دل در دل خدایان نماند
301 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
302 واپس نمی نگرم
303 چرا که به ناگزیر باز می گردم
304 سر در
305 پی کولبار نفرینم
306 که اینک بازیچه ای است
307 پندارد بر آب و اثیر می راند
308 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
309 سرودگر جوان
310 که از انسان بریده است
311 و در سفینه علف و آه
312 پارو می
313 کشد
314 نخستین صفیر پاییزی
315 علف را می پژمرد
316 و پاروها را
317 که بال پروانه هاست
318 به باد می دهد
319 و تنها
320 می ماند در کفش
321 آه
322 بر ساعد شرقی ایوانت
323 نیلوفری کاشته ام
324 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
325 و به ایوان که در آیی
326 با
327 خوابجامه ببینی
328 آفتاب
329 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
330 و خون درخت
331 تا پله های نخستین ایوانت
332 بالا خزیده است
333 بر ساعد غربی ایوانت
334 شقایقی رویانده ام
335 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
336 به زانو درافتی ناگاه
337 و لبانت بلرزد
338 از
339 کلام بر نیامدنی
340 پنداری بر آب و اثیر می رانی
341 که رو برنمی گردانی
342 کناره گمشده را
343 و به هراس که می افتی
344 نمی بینی
345 سایه بلند پر انحنایی را
346 که دنبالت می کند
347 بر آب و به رویا
348 و توفان که برخیزد
349 از آرامجای آب
350 و پارو که به باد رود
351 مثل بال پروانه
352 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
353 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
354 سایه را
355 که غمناک لبخند می زند
356 تا شفات بخشد کابوست را
357 روزگاری
358 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
359 ابتدای جهان بود
360 بزغاله ای سبکخیز
361 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
362 زیر می دوید
363 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
364 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
365 انگار به انتهای جهان نگران می شد
366 زنی جوان به جامه رنگین
367 جوانی با شانه های پهن برهنه
368 که به گندمزار برشته شناور بود
369 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
370 اما اسب
371 که به
372 انتهای جهان می نگریست
373 مرا به شعاع تیره ای
374 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
375 که ناگزیری رفتن
376 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
377 در انتظارم بود
378 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
379 تا به انتهای جهان برسم
380 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
381 اینک باز می گردم از
382 انتهای تلخ جهان
383 و اشتیاق دیدن بزغاله
384 و اسب بور خمیده بر قصیل
385 و زن جوان به جامه رنگین روستا
386 دلهره امن را دوچندان کرده است
387 زنی جوان
388 به جامه جین آبی
389 سوار بر موتورسیکلت
390 به استقبالم می آید
391 نوه کوچکم است
392 و بر کناره راه سیمانی روستایی
393 اینک
394 پالایشگاه
395 دخترکی
396 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
397 ارکیده و گلایول و سوسن آری
398 و بولدوزری زرد آن سو تر
399 مانند ورزویی مست
400 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
401 مردی جوان
402 نبیره ام
403 به لباس و کلاه خود ایمنی
404 پیش از سلام می
405 غرد
406 اول قرنطینه نیای بزرگ
407 از انتهای جهان
408 به ابتدای جهان بازگشته ام
409 نه بر شعاع نگاه اسب
410 نه در قرنطینه نبیره ام
411 جایی ایمن
412 نمی یابم
413 به ابتدای جهان
414 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
415 به آبش می سپرم
416 این کودک شرور
417 که چشم بازنکرده
418 زبان گشاده است
419 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
420 قبیله را بر من خواهد شوراند این
421 زبان دراز
422 و مرا نه که خود را
423 به کشتن خواهد داد
424 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
425 به آبش می سپارم
426 امید در نجاتش بندم
427 به ساحل دوری آن سوی جهان
428 شاید به تور ماهیگیری افتد
429 بی نوا و شریف
430 و صیادی چالاک بپرورد او را
431 شاید بر آستانه زنی
432 فروافتد
433 بزرگ تبار
434 و بی نطفه شوی
435 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
436 طلسم شکن
437 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
438 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
439 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
440 این کودک شرور
441 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
442 بهتر که به آبش بسپارم
443 تا به خاک
444 سه مشعل می سوزد
445 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
446 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
447 شعله می وزاند
448 دو دیگر
449 به دره و دامنه
450 تا بادام
451 بنان سراسیمه شوند
452 یکی می سوزد
453 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
454 و به معده پر جوجه کباب شرکت
455 دو دیگر می سوزند
456 تا آهوان و تیهوها
457 به دره های دوردست بکوچند
458 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
459 تا وحش
460 ایمن نماند در حریم آبادانی
461 یکی می سوزد
462 تا
463 روستایی
464 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
465 سه مشعل می سوزد
466 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
467 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
468 و به شب
469 در حوالی جنگل چراغهای نئون
470 سه مشعل
471 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
472 بلکه می سوزند
473 تا چیزها دیده نشوند
474 سه
475 مشعل می سوزند
476 در دایره چراغان و آتش
477 تا ظلمات گرداگرد
478 ژرفتر گردد
479 و بازوهای کار و آفرینش
480 چون پروانه های سراسیمه
481 به جانب کانون نور
482 فراخوانده شوند
483 نوری
484 که ظلمت گرداگرد را
485 دامن می زند و ژرفتر می کند
486 روباهی از برکت رنگهای شگفت
487 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
488 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
489 پا در خور دم یافته
490 در گوشه ای از این جهان ؟
491 مرا چه سود اما
492 که همان شتر صبور بارکشم
493 در وادی سراب ها و دروغ
494 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
495 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
496 بارم چه کو کنار چه زمرد
497 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
498 و نه احساسش می کنم
499 و سوارم
500 چه
501 امیری برنا و برومند
502 چه حرامی بدنهادی
503 می بینمش و می ستایمش
504 و می برمش بر پشت
505 اگر چه نمی شناسمش
506 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
507 کینه پر آوازه ام ؟
508 یک بار در من بیدار شد
509 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
510 امیر و حرامی هر دو
511 در معرض
512 صاعقه ام بودند
513 و سرانجام
514 آنکه جان بدر برد
515 حرامی بدنهاد بود
516 که اکنون
517 برگرده ام نشسته و می راندم
518 هر سو که خود بخواهد
519 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
520 طاووسی پای در خور دم یافته
521 رئباهی از برکت رنگ ها
522 مرا چه سود اما
523 که بار سنگین
524 چه
525 شوکران چه زمرد
526 بارم
527 و حرامی نابکار سوارم است
528 دیگر سقراط و افعی را
529 از هم تمیز نمی دهم
530 و سراب را
531 به دنبال سایه بی قواره خود
532 می پیمایم
533 مدام
534 مدام
535 مدام
536 اگر به فراز نمی شتابم
537 مپندار که نمی یارمت رسیدن
538 امتناع من از صعود انکار تست
539 تحقیر می کنم بلندایت را
540 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
541 نخستین بیرق را
542 ناتوان ترینان برافراشتند
543 و بیرق ما
544 که سنگین ترین بود و سپیدترین
545 به خون برادرانم آغشته شد
546 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
547 هفت برادر بودیم
548 نخستین را بر هزاره نخست
549 به زیر برف سرخ کفن کردم
550 و ششمین را از هزاره ششم
551 کوتوله ای
552 دشکیش
553 از شیفتگان بلندای تو
554 تا خود بلندتر بنماید
555 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
556 هفتمین منم
557 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
558 که لگدمال ناپاکان نشود
559 و خود انزوا گزیده کنارش
560 به پاسداریش
561 و انکار می کنم بلندایت را
562 اما
563 روزی
564 از پناهگاه
565 از هزاره هفتم
566 به بالا خواهم شتافت
567 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
568 بر کنم و به باد سپارم
569 و بیرق سنگینم را
570 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
571 پس آنگاه
572 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
573 ه یمن بلندای بیرق من
574 ای زمین
575 (اشعار منوچهر آتشی)