-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
2 که سر به صخره گذارد
3 غریبی و پاکی
4 تو را ز وحشت توفان به سینه می فشردم
5 عجب سعادت غمناکی ! دیدار درفلق
6 وقتی ستارگان سحرگاهی
7 بر ساقه ی سپیده تکان می خورد
8 و سحر ماه، نخل جوان را در خلسه ی بلوغ می آشفت
9 وقتی که روح محتشم خرما
10 در طاره ی شکفته کبکاب
11 و چاشتبند کهنه ی چوپان
12 آواز بال فاخته را می شنفت
13 وقتی که فاخته پر می گشود از آبخور سوی خرمن
14 از کوره راه شیری مشرق
15 با کرّه ی تکاور نو زینم
16 ای غرق در لباس گلباف روستا!
17 اسب سفيد وحشی
18 بر آخور ایستاده گران سر
19 اندیشناک سینه مفلوک دشتهاست
20 اندوهناک قلعه خورشید سوخته ست
21 با سر غرورش امّا دل با دریغ ریش
22 عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش
23 اسب سفید وحشی ، سیلاب دره ها
24 بسیار صخره وار که غلتیده بر نشیب
25 رم داده پر شكوه گوزنان
26 بسیار صخره وار ، که بگسسته از فراز
27 تازانده پر غرور پلنگان
28 اسب سفيد وحشی ، با نعل نقرهگون
29 بس قصّهها نوشته به طومار جادهها
30 بس دختران ربوده زِ درگاه غرفهها
31 خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
32 از اوج قلّه بر کفل او غروب کرد
33 مهتاب بارها به سراشیب جلگه ها
34 بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
35 کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
36 بیدار شد زِ هلهله سم او زِ خواب
37 اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
38 بر آخور ایستاده غضبناک
39 سم می زند به خاک
40 گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
41 پرواز میکنند
42 یاد عنان گسیختگیهاش
43 در قلعههای سوخته ره باز می کنند
44 اسب سفید سركش
45 بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
46 جویای عزم گمشده اوست
47 می پرسدش زِ ولوله صحنه های گرم
48 می سوزدش به طعنه خورشیدهای شرم
49 با راکب شکسته دل امّا نمانده هیچ
50 نه تركش و نه خفتان ، شمشیر مرده است
51 خنجر شکسته در تن دیوار
52 عزم سترگ مرد بیابان فسرده است :
53 اسب سفيد وحشی ! مشکن مرا چنین
54 بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
55 آتش مزن به ریشه خشم سیاه من
56 بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
57 گرگ غرور گرسنه من » …
58 « اسب سفید وحشی !
59 شمشیر مرده است
60 خالی شدهست سنگر زینهای آهنین
61 هر مرد کاو فشارد دست مرا زِ مهر
62 مار فریب دارد پنهان در آستين » …
63 « اسب سفید وحشی !
64 در بيشهزار چشمم جویای چیستی ؟
65 آنجا غبار نیست ، گلی رسته در سراب
66 آنجا پلنگ نیست ، زنی خفته در سرشک
67 آنجا حصار نیست ، غمی بسته راه خواب » …
68 « اسب سفید وحشی !
69 سر با بخور گند هوسها بیاکنم
70 نیرو نمانده تا که فرو ریزمت به کوه
71 سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم »
72 « اسب سفید وحشی !
73 خوش باش با قصیلِ تر خویش »
74 « اسب سفید وحشی امّا گسسته یال
75 اندیشناک قلعه مهتاب سوختهست
76 گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش
77 پرواز کرده اند
78 یاد عنان گسیختگی هاش
79 در قلعه های سوخته ره باز كرده اند