1 به گل گفتند: بلبل بس حقیرست ترا با او چرا این دارو گیرست؟
2 بگفتا: بلبلی کز من زند لاف بر من به ز ده سیمرغ در قاف
3 دل صافی ترا از لشکری به درون بینفاق از کشوری به
4 نظر، کز راستی آید، بلندست برون از راستی خود ناپسندست
1 جوانی خار کن بر خار میخفت کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت
2 مرا تا خار دامن گیر گشتست گل اندر خاطرم کمتر گذشتست
3 ز خاری هر که او پیوند بیند همان بهتر که: گل دیگر نچیند
4 به تنهایی مرا خاری تمامست وصال گل به انبازی حرامست
1 به قدر حسن خوبان دلفروزند چو خوبی بیش باشد، بیش سوزند
2 بلایی باشد و مشکل بلایی! که یاری محتشم گیرد گدایی
3 چو با زورآزمایان پنجه کردی یقین میدان که خود را رنجه کردی
1 بدان آتش رخ آوردند چون دود حقیقت نکتهای آتش اندود
2 به خشم از سر گرفت آن تندخویی چنین باشد جواب تندگویی
3 چو بد کردی، کنندت بد مکافات رسی از آفت انگیزی به آفات
1 سمن بر تند شد از گفتن او بجوشید از غضب خون در تن او
2 نوشت این نامهٔ دلسوز را باز جوابی پر عتاب و عشوه و ناز
1 همان سنگین دل نامهربانم که در شوخی به عالم داستانم
2 دل من مهر او جوید که خواهم لبم احوال او گوید که دانم
3 اگر خواهم که جان به خشم توان زود و گر خواهم که دل دزدم توانم
4 ترا با من چه کار؟ ار دل فریبم ترا از من چه سود؟ ار مهربانم
1 دگر بوی بهار آوردهای، باد نسیم زلف یار آوردهای، باد
2 به دام اندر کشیدی خستهای را ز دام عشق بیرون جستهای را
3 نگارم را خبر ده، گر توانی که: ای جان را به جای زندگانی
4 غمت هر لحظه در پروازم آورد خیالت چون کبوتر بازم آورد