1 ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری دست و زبان خود را از خلق بازداری
2 با ساز و برگ بودی سالی، سزد کزین پس یک ماه خویشتن را بیبرگ و ساز داری
3 آخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون تو شامش رضا بجویی، صبحش نیاز داری
4 آنست سر روزه: کز هر بدی ببندی گوشی که برگشودی، چشمی که باز داری
1 کردم اندیشه تاکنون باری برنیامد ز دست من کاری
2 گر ز قرب و قبول آن حضرت رتبتی یافت خوب کرداری
3 من چنانم ز شرم بار گناه که نظر بر نمیکنم باری
4 دیده بسیار لطف و ناکرده شکر او، اندکی ز بسیاری
1 گر بدینصورت، که هستی، صرف خواهد شد جوانی راستی بر باد خواهی داد نقد زندگانی
2 کی بری ره سوی معنی؟ چون تو از کوتاه چشمی صورتی را هرکجا بینی درو حیران بمانی
3 راه دشوارست و منزل دور و دزدان در کمینگه گوش کن: تا درنبازی مایهٔ بازارگانی
4 واعظت گولست و میدانم که: از ره دور گردی رهبرت غولست و میدانم که: در وادی بمانی