1 جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی
2 فلک چو نامه فرستد ز مشکلی به جهان به فکر خویشتن آن نامه را جواب کنی
3 شود به عهد تو بسیار فتنهها بیدار چو عشق بازی و سیکی خوری و خواب کنی
4 مهل خراب جهان را به دست ظلم، که زود تو هم خراب شوی، گر جهان خراب کنی
1 اگر حقایق معنی به گوش جان شنوی حدیث بیلب و گفتار بیزبان شنوی
2 دلت جگر بگرفتست، ورنه راز سپهر ز ذره ذرهٔ گیتی زمان زمان شنوی
3 ز ناقلان زمین پند گوش کن، باری چو آن حضور نداری کز آسمان شنوی
4 چو پای بستهٔ این قبه گشتهای، ناچار درو هر آنچه بگویی سخن، همان شنوی
1 چرا پنهان شدی از من؟ تو با چندین هویدایی کجا پنهان توانی شد؟ که همچون روز پیدایی
2 تو خورشیدی و میخواهی که ناپیدا شوی از من به مشتی گل کجا بتوان که خورشیدی بیندایی؟
3 گرم دور از تو یک ساعت گذر بر حلقهای افتد مرا در حلقها جویی و همچون حلقه بربایی
4 دمی نزدیک آن باشد که: گردم در تو ناپیدا زمانی بیم آن باشد که: گردم بیتو سودایی