1 سلطان خودم خدمت سلطان نکنم وز بهر دو نان خدمت دونان نکنم
2 نفس سگ من بِدَست و من سگبانم از بهر سگی خدمت سگبان نکنم
1 گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود وآن چیز که خیر تست او آن فرمود
2 سبحان چو تو را حساب خواهد کردن شاید گفتن تو را که سلطان فرمود
1 در خدمت مخلوق امانی نبود جز دردسر و کندن جانی نبود
2 مخلوق پرست جز گدایی نبود آزادی به و گرچه نانی نبود
1 چون نیستم از امیر جز دردسری خواهی پدر امیر و خواهی پسری
2 چون می نرسد دور به صاحب هنری خواهی تو وزیر باش و خواهی دگری
1 بگسل دل خود را تو زپیوند امیر بیزار شو از امیر وز غیر امیر
2 زان پیش که میرت بنهد پا در بند در بند خدا باش نه در بند امیر
1 تا بتوانی ضد خداوندی گیر با صبر بکوش و کنج خرسندی گیر
2 خواهی که همیشه نیک باشد کارت از بد ببُر و به نیک پیوندی گیر
1 در دست مگیر سخت مال دگران کاین مال تو هست پایمال دگران
2 امروز بخور، ببخش، فردا چو روی حال تو چنان شود که حال دگران
1 تا در پی این فزون و آن کم باشی حاصل همه آن بود که با غم باشی
2 بیهوده چه در غصّهٔ عالم باشی می کوش که تا چگونه خرّم باشی
1 چندانک تو را به خود بود دسترسی مگذار که آزرده شود از تو کسی
2 بر مال و بقا تکیه مکن زیرا هست آن جمله منالی به مثل و این نفسی
1 بر نفس خودت نئی به کلّی ظالم آن کن که دلی از تو بماند سالم
2 پهلوی تو باید که پر از علم بود در پهلوی تو چه سود دارد ظالم