1 هنگام بهار آمد و من بی رخ یار رخساره به خون دیدگان کرده نگار
2 چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار
1 گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست گفتم مشکن که نیست لایق به شکست
2 در کورهٔ آتشین همی سوزد گل کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست
1 شد زنده زمین مرده از لطف بهار وقت طرب است ساقیا باده بیار
2 فصل گل و وصل یار و عاشق هشیار حیفی باشد عظیم یا رب زنهار
1 ای دلشدگان رخت به بستان آرید چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید
2 روزی دو سه گل پیش شما مهمان است مهمان دو روزه را گرامی دارید
1 گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد بلبل که بود کاو سر سودا دارد
2 این فصل از آن می دهد این تأثیرات کاو نیز نشان مجلس ما دارد
1 گل گفت که من ظریف و شهر آرایم از دست چرا فتاده اندر پایم
2 با او به جواب این قدر می گویم خود بینان را من اینچنین برسایم
1 می گرچه به هر جای لطیف است، مخور می خوار کن نفس شریف است، مخور
2 می آب حیات است و تو در ظلمت جهل بالله اگر خضر حریف است، مخور
1 رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه
2 زآن آب که آبروی ریزد سرعش خمی دو سه پرداخته گیر، آخر چه
1 تا چند زنی تو از خیال مستی بر طبل وجود خود دوال مستی
2 مپسند به هیچ حال اگر هشیاری بر چهرهٔ عقل خویش حال مستی
1 ای خورده شراب از قدح مشتاقی وقت است که معصیت کنی در باقی
2 بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر با خواجه حریف باش و با حق ساقی