1 در درد اگر تو از دوا محرومی اندیشه بکن تا تو چرا محرومی
2 آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین زان است که از عشق خدا محرومی
1 چون وسوسه ای تو را بگیرد دامن آغاز کنی کینه و جنگی با من
2 تو پنداری که عشق شهوت باشد خاکت بر سر غلط تو کردی یا من
1 هر صاحب دل که او نه صاحب نظر است در خورد عقوبت است و بس بر خطر است
2 این بی خبران زکار دور افتادند شهوت بازند و نام شاهد بتر است
1 در تو که بدیدهٔ صفا می نگریم نی از پی شهوت و هوا می نگریم
2 دیدار خوشت آینهٔ لطف خداست ما در تو بدان لطف خدا می نگریم
1 چون آتش شهوت آبرویت را برد در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
2 می کوش که باد نفس را خاک کنی هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد