1 هر ذره که در هوای او گردان است صد چون سر کیقباد و نوشروان است
2 با مردم درویش تکبّر بمکن زیرا که همیشه گنج در ویران است
1 در دل زغم زمانه باری دارم در دیدهٔ هر مراد خاری دارم
2 نه همنفسی نه غمگساری دارم شوریده دلی و روزگاری دارم
1 تا خانقه حرص تو ویران نشود دشوار زمانه بر تو آسان نشود
2 تا بر سر آز خویشتن پا ننهی این کافر نفس تو مسلمان نشود
1 ای خواجه یقین را به گمان می طلبی وز نکتهٔ آن اگر نشان می طلبی
2 با قید طمع صید فراغت مطلب برخیز ازین اگر تو آن می طلبی
1 بی هیچ یقین چو بدگمانی باشی بد باشی اگر چه نیک دانی باشی
2 تو عمر به بد گفتن من صرف مکن من سود کنم تو در زیانی باشی