1 این راه طریقت نه به پای عقل است خاک قدم عشق ورای عقل است
2 سرّی که زسر فرشته زان بی خبر است ای عقلک بی عقل چه جای عقل است
1 در جُستن راه شرع عقل اولی تر وز منزل طبع خویش نقل اولی تر
2 شک نیست که چون رسد ودادی باشد شاهد باشد ولیک عقل اولی تر
1 گفتم که شود به عقل پیدا حالم تا من به زبان حال بَر وی نالم
2 آنجا که رسید عقل گفتا زنهار گر بیشترک روم بسوزد بالم
1 آنها که به عقل راه او می سپرند شرط است کز آشیان هستی بپرند
2 زنهار در آن راه تو پرواز مکن کانجا مگسانند که سیمرغ خورند
1 با اهل خیال اگر در آویزد عقل شاید که همیشه خون جان ریزد عقل
2 با عاشق گرم رو کجا دارد پای چون رخت نهاد عشق بگریزد عقل
1 دانش نه برای نفس خود باید و بس نه از بهر معلمی هر دون و دنس
2 زینهار مزن با کس ازین علم هوس کی قوّت احتمال این دارد کس
1 آن چیست زهستی به جهان در که جز اوست یا کیست نه نیست لطفش از دشمن و دوست
2 اندر ره معرفت تو بی چشم کسی تو گم شده ای وگرنه عالم همه اوست
1 این علم حقیقتی به جز حرفی نیست وین عالم بی خودی به جز طرفی نیست
2 زان علم که در مدرسه ها می خوانند در مدرسهٔ فقر از آن حرفی نیست
1 هر چند به قدرت و به علم او با ماست دانم که به ذات از همهٔ خلق جداست
2 خواهی که تو حق را به سخن بنُمایی خود را بنمای گر نه او خود پیداست
1 نقاش ازل چو نقش ما انشا کرد بر ما زنخست درس عشق املا کرد
2 وآنگاه قراضه ریزهٔ عقل مَرا مفتاح در خزینهٔ معنی کرد